پارسا

پارسا جان تا این لحظه 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن دارد

این چند روزی که نبودیم

سلام به همه دوس جونا..

ببخشید از این غیبتی که داشتم.خانواده ی 3 نفره ما یه مسافرت کوچولو داشتیم که از اونجا پسرم خلط گلو اورده.پسر نازم خیلی اذیته.

اعصابم خیلی بهم ریخته.هنوز هم خوب نشده..

الان فقط یه چند تا عکس میزارم ...

این عکس پسرم و عموهاش و بابا بزرگش.بابایی جونش هم نشسته روی دسته مبل کنار عمو دامادKlik hier voor meer gratis plaatjes

گل پسرم بغل خان عمو جونش نشسته

اینجا هم با دختر عمه هاش نسترن و نیلوفر.....

راستی عمه شهلا خانم قراره برای پسرم یه همبازی بیارهــــــــــــــــــه اخ جون.پسر عمه پارسا هم اردیبهشت به دنیا میاد.

 

اینم عکسای پارسا جونم روز اول زمستون که میخواست بره سر کار.

قربون قد و بالات برم پسرم.

شما هم بگین ماشالله

 


تاریخ : 05 دی 1392 - 19:56 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1199 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

رستوران رفتن پارسا

سلام به همه..

دیشب پارسا جون برای اولین بار از خونه رفت بیرون(توی شهر)

پارسا:دیشب من و بابای مهربون و مامانم و عمه شیوا جونم 4تایی با هم رفتیم رستوران.

جاتون خالی بهمون خیلی خوش گذشت.من خیلی ناراحت بودم که نتونستم از غذاهای خوشمزه بخورم!!!

اما خوب اشکال نداره منم یه روز بزرگ میشم باهاشون میرم غذاهای خوشمزه خوشمزه میخوریم....

مامان من روگذاشته بود توی کریر تا توی رستوران هم من راحت باشم هم مامان و بابا

اینم عکس من و بابای مهربونم....من اینقدر بابام رو دوس دارم که هروقت نگاهم بهش می افته براش کلی ذوق میکنم و میخندم و باهاش حرف میزنم.اما آدم بزرگا زبون من رو نمیفهمن نمیدونن من چی بهشون میگم...من میگم بابای گلم دوســــــــــــــــــــــــــــــت دارم 


تاریخ : 25 آذر 1392 - 18:32 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1230 | موضوع : وبلاگ | 12 نظر

من و عموهای مهربونم

این عکسم همونطور که از اسمش پیداس عکس من وعموهام هست....

دلم برای همتون تنگ شده.حیف که از پدرجون عکس ندارم براتون بزارم.

زنعموهای گل و عزیز دلم برای شما هم خیلی تنگ شده


تاریخ : 23 آذر 1392 - 20:40 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1097 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

سلام ما اومدیم دوباره با کلی عکس خوشگل

امروز اومدم عکسای جدید گل پسر خونمون رو بزارم تا برای همیشه یادگاری بمونه براش

این خنده های جدید پارسا جونم که با خنده هاش خستگی 9 ماهه من و بابا رو از تنمون بیرون میبره

اینجا هم بعد از کلی بازی خوابش گرفته.....راحت بخوابی پسرم

توی این عکس پارسا خونه آقاجون روی مبل لالا کرده

اینم پارسا و دایی فرید

اینم پارسا ودایی داود

پارسا و باباجون سر کار

پارسا ومامان سرکار.

پسرم داره کمکم میکنه


تاریخ : 23 آذر 1392 - 19:10 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 2214 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

خبرای خوب خوب

سلام ســـــــــــــــــــلام

من باز اومدم یه عالمه عکس از پسرم که چراغ خونمون هست رو براتون بزارم.

راســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتی عمو مسلم پسرم داره داماد میشه.عمو مسلم تبریک گرم و صمیمانه ما رو بپزیر.

برات آرزوی خوشبختی و موفقیت میکنیم.

پسر گلم یه زنعموی جدید داره.

 

اینم عکس عمو مسلمم که داره داماد میشه .

و اما عکس های پارسا جونم....

پارسا کارمند نمونه سال 92.

باور ندارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟این عکس پسرمه وقتی میره سر کار

تازه اینم وقتی خسته از سر کار برمیگرده خونه

راستی دیشب دایی جونم بعد از 10 روز از شمال برگشت.دلمون خیلی براش تنگ شده بود........

اینقده با پسرم بازی کرد که پسرم اینجوری شد.

نگید پسرم همیشه خوابه.اینم عکس پسرم وقتی سر حاله،غذاشو خورده و لباس هاشو عوض کرده


تاریخ : 09 آذر 1392 - 18:58 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1432 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

یه عالمه عکس از پارسا

سلام به همه ی دوستان.

امروز اومدم کلی عکس از گل پسر نازم براتون بزارم.

 

این اولین خنده گل پسرمه

پارسا گلم خوابش میادددددد

پارسا بغل مامان جون

پارسا جونم وقتی 5روزش بود برای اولین بار میخواست از خونه بره بیرون


تاریخ : 05 آذر 1392 - 20:57 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1346 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

سیسمونی پارسا

سلام سلام.

خوب گل پسری الوعده وفااااا.اومدم عکسای سیسمونیت رو بزارم.البته این عکسا ماله قبل هستن الان کلی وسیله بهش اضافه شده.

ببخشید از این همه تاخیر.....به شادی استفاده کنی و ما ذوقت رو بکنیم مامانی

مبارکت باشه گل پسر.


تاریخ : 02 آذر 1392 - 19:57 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 3961 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

خاطرات پسرم

گل پسرم سلام مامانی

بلاخره روزای سخت تمام شد و شما کنار ما اومدی و خونوادمون سه نفره شدن.

شما قرار بوده 8 مهر بیای پیشمون اما خوب به دلایلی 10 مهر به دنیا اومدی....

چقدر هم زود گذشت.از وقتی اومدی نمیفهمم روزها چطور شب میشه نازنینم.

بابایی و مامانی وقتی شما 2 روزت بود رفتن مکه و وقتی اومدن پسر نازم 33 روزش بود.

چقدر بابایی و مامانی دوس داشتن بغلت کنن اما خوب سرما خورده بودن.مامانی که دیگه خیلی بی طاقت میشد دهنش رو با ماسک میپوشوند و اروم میومد کنارت.

اولین بار که صداشون رو شنیدی چقدر غریبی کردی پسرکم.اما الان اینقدر براشون میخندی و ذوق میکنی.

بابایی هم تا حالا یاد ندارم بچه کوچیک بغل کرده باشه هروقت میریم بغلت میکنه و میخوابوندت و برات ذوق میکنه میگه بغل من آروم میشه....

دایچی(همون دایی داود که عادت کرده بهت بگه دایچی) هر وقت ما خونه خودمون باشیم اول میاد به شما سرمیزنه بعد میره خونه.

هرشب زنگ میزنن اگه خودتون نمیاین پارسا رو بفرستین بیاد.

فدات بشم که اینقده عزیزی برای همه.

وقتی هم میریم خونه عزیز اینا همه عموها دورت جمع میشن و نوبت به من و بابایی نمیرسه..

عمو اسلام ، عمو مسلم ، عمو مصطفی و عمو محمد همگی خیلی دوست دارن...

از عمه ها هم که نگو مدام زنگ میزنن و حال پسرمو میپرسن.

الان هم شما بغل مامان بودی که این خاطرات رو با هم مرور کردیم...

دوست دارم دنیا دنیا


تاریخ : 27 آبان 1392 - 19:33 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1326 | موضوع : وبلاگ | 12 نظر

سلام دوباره

سلام دوباره به همه ی خاله های مهربون ما باز برگشتیم.

البته با عرض معذرت از این وقفه ی طولانی.........

آخه بابای پسرم اجازه نداده بود ما از جا تکون بخوریم میگفت استراحت لازم دارید(بازم از بابای گل تشکر میکنیم که همیشه دل نگران ما هست)

 

اینم عکس پسرمه توی بیمارستان وقتی برای اولین بار دیدمش


تاریخ : 27 آبان 1392 - 18:16 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1330 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر