پارسا

پارسا جان تا این لحظه 10 سال و 6 ماه و 22 روز سن دارد

به وبلا گ پسر ما خوش اومدین

Klik hier voor meer gratis plaatjes


یه عالمه عکس از پارسا

سلام به همه ی دوستان.

امروز اومدم کلی عکس از گل پسر نازم براتون بزارم.

 

این اولین خنده گل پسرمه

پارسا گلم خوابش میادددددد

پارسا بغل مامان جون

پارسا جونم وقتی 5روزش بود برای اولین بار میخواست از خونه بره بیرون


تاریخ : 05 آذر 1392 - 20:57 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1341 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

سیسمونی پارسا

سلام سلام.

خوب گل پسری الوعده وفااااا.اومدم عکسای سیسمونیت رو بزارم.البته این عکسا ماله قبل هستن الان کلی وسیله بهش اضافه شده.

ببخشید از این همه تاخیر.....به شادی استفاده کنی و ما ذوقت رو بکنیم مامانی

مبارکت باشه گل پسر.


تاریخ : 02 آذر 1392 - 19:57 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 3955 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

خاطرات پسرم

گل پسرم سلام مامانی

بلاخره روزای سخت تمام شد و شما کنار ما اومدی و خونوادمون سه نفره شدن.

شما قرار بوده 8 مهر بیای پیشمون اما خوب به دلایلی 10 مهر به دنیا اومدی....

چقدر هم زود گذشت.از وقتی اومدی نمیفهمم روزها چطور شب میشه نازنینم.

بابایی و مامانی وقتی شما 2 روزت بود رفتن مکه و وقتی اومدن پسر نازم 33 روزش بود.

چقدر بابایی و مامانی دوس داشتن بغلت کنن اما خوب سرما خورده بودن.مامانی که دیگه خیلی بی طاقت میشد دهنش رو با ماسک میپوشوند و اروم میومد کنارت.

اولین بار که صداشون رو شنیدی چقدر غریبی کردی پسرکم.اما الان اینقدر براشون میخندی و ذوق میکنی.

بابایی هم تا حالا یاد ندارم بچه کوچیک بغل کرده باشه هروقت میریم بغلت میکنه و میخوابوندت و برات ذوق میکنه میگه بغل من آروم میشه....

دایچی(همون دایی داود که عادت کرده بهت بگه دایچی) هر وقت ما خونه خودمون باشیم اول میاد به شما سرمیزنه بعد میره خونه.

هرشب زنگ میزنن اگه خودتون نمیاین پارسا رو بفرستین بیاد.

فدات بشم که اینقده عزیزی برای همه.

وقتی هم میریم خونه عزیز اینا همه عموها دورت جمع میشن و نوبت به من و بابایی نمیرسه..

عمو اسلام ، عمو مسلم ، عمو مصطفی و عمو محمد همگی خیلی دوست دارن...

از عمه ها هم که نگو مدام زنگ میزنن و حال پسرمو میپرسن.

الان هم شما بغل مامان بودی که این خاطرات رو با هم مرور کردیم...

دوست دارم دنیا دنیا


تاریخ : 27 آبان 1392 - 19:33 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1317 | موضوع : وبلاگ | 12 نظر

سلام دوباره

سلام دوباره به همه ی خاله های مهربون ما باز برگشتیم.

البته با عرض معذرت از این وقفه ی طولانی.........

آخه بابای پسرم اجازه نداده بود ما از جا تکون بخوریم میگفت استراحت لازم دارید(بازم از بابای گل تشکر میکنیم که همیشه دل نگران ما هست)

 

اینم عکس پسرمه توی بیمارستان وقتی برای اولین بار دیدمش


تاریخ : 27 آبان 1392 - 18:16 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1318 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

36 هفتگی

گل پسر نازم سلام.

خاله های مهربون سلام.

الان دیگه 36 هفته تمام شده پسرم.دقیقا 14 روز دیگه شما میای پیشه ما عزیزم.

مامانی باید سزارین بشه چون گل پسرش نچرخیده.

مامان 8 مهر میره که چشمای پسر نازش رو به دنیا باز کنه.بابایی خیلی ذوق داره عزیزم.

وسیله هات هم کم کم تمام شدن.کم کم عکسش رو هم برات میزارم.

یه کوچولوش مونده که تا آخرای این هفته دیگه تمومه عزیزم.

راستی عمه جون هم از مشهد برات یه لباس خوشگل اورده عزیزم.مبارکت باشه.

بابایی خیلی هوای ما رو داشته پسرم باید خیلی قدرش رو بدونی.گرچه خودش خیلی فشار کار روش بوده اما خم به ابر نیورده که ما ناراحت نشیم.

قربون گل پسرم که برای صدای باباییش ذوق میکنه........

راستی مامان جون و بابا جون 12 مهر میرن مکه ایشالله.یعنی وقتی شما 4 روزه هستی گلم.

دست بابا جونی و مامان جونی و دایی جونی رو میبوسیم واسه خریدایی که واسه شما انجام دادن.

از بابای مهربون هم ممنونیم که اینهمه ما رو دوس داره.

دوست داریم پسرم.


تاریخ : 25 شهریور 1392 - 21:01 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1457 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر

33 هفتگی

سلام به همه دوس جونا و مامانی های ناز و مهربون.

اگه خدا بخواد ما داریم کم کم هفته های آخر رو طی میکنیم.

گرچه روزای خیلی سختی هستن اما خوب میگذرن دیگه.

اگه کمتر بهتون سر میزنم معذرت میخوام.اخه ماههای آخره و دردای خودش.میدونم که همتون درکم میکنین چون این راه رو طی کردین.

فقط برامون دعا کنید.

دوستون دارم.


تاریخ : 02 شهریور 1392 - 18:13 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1187 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر

انتظار دیدنت که رفت برای 2 هفته دیگه

گل پسر مامان سلام.

دیروز که رفتم دکتر به شوقه دیدنت رفتم.

خانم دکتر مهربونت گفت بهتره 2 هفته دیگه پسرمون رو ببینی که حسابی برات وزن گرفته باشه.

منم قبول کردم.

اما از الان بهم قرص کلسیم داد.

دیروز هم با دایی و مامان جون رفتیم یه کوچولو لباس برات خریدیم عزیز دلم.

ایشالله به موقع به دنیا بیای و برامون بپوشی ذوقت رو بکنیم عزیزم.

تحمل این روزا داره کم کم سخت میشه.

میخوایم ببینیم چه شکلی هستی.

مامانی هم حسابی چاق شده کم کم داره اذیت میشه.اما همه ی اینا فدای یه تار موی تو پسر گلم.

بابایی هم کم کم برای دیدنت داره کم طاقت میشه.دیروز میگه خوب چرا الان نرفتی سونو پسرمو ببنی؟

منتظرتیم گل قشنگم


تاریخ : 10 مرداد 1392 - 20:49 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1513 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر

سیسمونی پسرم

سلام پسر قشنگم.

انشالله که خوبی مامانی.

کم کم دست به کار سیسمونیت شدیم پسرم.بابا مامانی و  خان دایی جونی و بابایی رفتیم برات سرویس کالسکه ات رو خریدیم پسرم.

بابایی برات انتخاب کرد گل پسرم.

یه سرویس لحاف سر دستی تو خونه ای خیلی خوشگل هم برات گرفتیم.

خورد خورد داریم خریداتو میکنیم مامانی.

کفش و لباس و پشه بند و .........خلاصه همه چیز.

خان دایی جونی رو که اگه بهش اجازه بدی میخواد هر چی توی بازار هست برات بخره.

همیشه هم جنسایی که انتخاب میکنه تک و بی نظیره.

پسرم برای همه ی ما دعا کن عزیزم.برای همه ی دوستات هم دعا کن که سالم و به موقع به دنیا بیان.

خریدات که کامل شد عکسشو برات میزارم پسرم.


تاریخ : 05 مرداد 1392 - 21:15 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 2072 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

جواب آزمایش

پسرم جواب ازمایشم یه خوچولو بالا بود.

مامانی یه کمی قندش رفته بالا.

فکر کنم ماله اینه که این مدت تا تونستم شیرینی و شکلات خوردم.باید 140 میبود که 142 بود.اما دکتر گفته که ایرادی نداره.

به شوق دیدن تو رفتم دکتر مامانی .اما دکتر گفت الان وقتش نیست.

از الان دیگه ویزیتای مامان 2هفته یه بار شده.

الان اول مرداد ماهه و مامان 9 مرداد میره برای دیدن پسر گلش.

دوست دارم پسرم.زودی بزرگ و قوی بشو و بیا پیشه مامان و بابا


تاریخ : 02 مرداد 1392 - 04:10 | توسط : مامان پارسا | بازدید : 1897 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر